Freitag, Februar 26, 2016

هیچ سفره‌ای خالی از نان نمی‌ماند

عهد ۲۵ ساله نانوای محله نواب در کمک به نیازمندان

هیچ سفره‌ای خالی از نان نمی‌ماند

هیچ سفره‌ای خالی از نان نمی‌ماند

بهاره خسروي- همه چيز از خالي شدن جيب يك سرباز در شهري غريب شروع شد. از روانداختن او به يك نانوا در اوج گرسنگي و دست رد زدن نانوا به سينه او. برخورد نامهربانانه آن نانوا و دلشكستگي سرباز جوان كه از قضا در شهر و ديار خود نانوا بود باعث شد كه او تصميم مهمي براي آينده زندگي‌اش بگيرد.

 همه چيز از خالي شدن جيب يك سرباز در شهري غريب شروع شد. از روانداختن او به يك نانوا در اوج گرسنگي و دست رد زدن نانوا به سينه او. برخورد نامهربانانه آن نانوا و دلشكستگي سرباز جوان كه از قضا در شهر و ديار خود نانوا بود باعث شد كه او تصميم مهمي براي آينده زندگي‌اش بگيرد. «هاشم عباسي» همان سرباز جوان است كه اين روزها در بزرگراه نواب، حوالي ميدان جمهوري، مغازه نانوايي دارد. او براساس عهدي كه آن روز با خود بست در همه 25 سال بعد از آن ماجرا به نيازمندان و كارتن‌خواب‌ها نان رايگان داده و اجازه نداده است كه هيچ نيازمندي دست خالي از مغازه‌اش بيرون برود.
... كه ما هم در ديار خود سري داريم و ساماني
«پدرم نانوا بود و من به‌عنوان فرزند آخر خانواده هميشه عصاي دست او در مغازه نانوايي بودم. سال 1365 براي خدمت سربازي به يك شهرستان دور رفتم. آنجا در غربت و تنهايي دچار بيماري و مدتي در بيمارستان بستري شدم. پس از مرخصي از بيمارستان هيچ پولي در جيب نداشتم. كمي در شهر گشتم تا راهي براي برگشت به تهران پيدا كنم. در همان حال از كنار يك نانوايي سنگكي گذشتم. بوي نان كه به مشامم خورد تازه فهميدم چقدر گرسنه هستم. ديگر ناي رفتن نداشتم. درخواست كمك برايم خيلي سخت بود اما چاره‌اي نداشتم. بعد از كلي اين پا و آن پا كردن بالاخره به سراغ شاطر رفتم و پنهاني جريان را برايش تعريف كردم. چشمتان روز بد نبيند؛ شاطر با شنيدن حرفم چنان عصباني شد كه با همان پاروي نانوايي‌اش در مقابل چشم همه دنبالم افتاد! انتظار چنان برخوردي را نداشتم. خودم نانوا بودم و نمي‌توانستم باور كنم فقط براي يك تكه نان چنان برخورد غيرمحترمانه‌اي با من شود.»
اوستا هاشم مكثي مي‌كند. تلخي و غم نهان پشت اين خاطره ناخوشايند هنوز از كلامش پيداست. سري به تأسف تكان مي‌دهد و مي‌گويد: «آن روز و آن دوره با تمام سختي و تلخي‌اش گذشت اما اثر آن اتفاق هيچ‌وقت از فكر وروح من پاك نشد. آن زمان مغازه پدرم حوالي پيچ‌شميران بود. وقتي دوباره كارم را نزد پدرم شروع كردم تصميم گرفتم اجازه ندهم هيچ‌كس طعم تلخ گرسنگي و شرمندگي را بچشد. از همان موقع به همه نيازمندان و درراه ماندگاني كه به مغازه ما مي‌آمدند نان رايگان مي‌دادم. اين سنت را هنوز و حالا كه خودم نانوايي دارم هم حفظ كرده‌ام.»
كم‌فروشي بركت كاسبي را مي‌برد
هاشم عباسي همه اصول كاسبي و مشتري مداري را از پدرش ياد گرفته است. او درباره توصيه‌هاي پدرش كه هميشه آويزه گوشش بوده است مي‌گويد: «اگر در كاسبي اخلاق نداشته ‌باشي مشتري سراغت نمي‌آيد. پدرم مي‌گفت: يك كاسب خوب بايد بداند چطور مشتري را راضي از مغازه بيرون بفرستد. مي‌گفت: كاسب به‌خصوص در شغل حساسي مثل نانوايي بايد هميشه به كم قانع باشد.» اوستا با اشاره به ترازوي سنگي گوشه مغازه مي‌گويد: «مردم نمي‌دانند و نمي‌بينند ناني كه مي‌خرند چطور درست مي‌شود. مثلاً از وزن چانه خمير آن بي‌اطلاع هستند. اما من ياد گرفته‌ام كه خودم ناظر كار خودم باشم. هميشه مقيد هستم هر چانه خميري را كه مي‌گيرم حتماً در ترازو وزن كنم تا خداي ناكرده از مقدار استاندارد كمتر نشود و مديون مردم نشوم. چون معتقدم كه تلاشم بايد براي كسب رزق و روزي حلال باشد. مي‌دانم كه با كم‌فروشي بركت از مال و زندگي‌ام مي‌رود.»
فقط نيازمندان
روي شيشه مغازه تصوير كارتوني مردي با جيب‌هاي خالي، نصب و بالاي آن نوشته شده است: «نان به سر سفره ببريد حتي بدون پول» اما يك عبارت تأكيدي اين پيام را تكميل كرده است: «فقط نيازمندان! فقط نيازمندان! ‌» در مغازه نانوايي كه از هر طبقه و گروهي مشتري دارد هر روز داستان‌ها و ماجراهاي متفاوتي اتفاق مي‌افتد. هاشم آقا كه سال‌هاست با ايده جالبش نوع متفاوتي از ارتباط با مشتريان را تجربه مي‌كند حالا خيلي خوب مي‌داند كه هرگز از ظاهر آدم‌ها نمي‌توان درباره شخصيت و فرهنگ آنها قضاوت كرد و مي‌تواند شهادت دهد كه عزت نفس بسياري از نيازمندان و حتي كارتن‌خواب‌ها از بعضي افراد مدعي بيشتر است. او مي‌گويد: «روزهاي اول كه شروع به دادن نان به نيازمندان كردم اتفاقات جالبي مي‌افتاد و با افراد متفاوتي مواجه مي‌شدم. گاهي مشترياني با خودروهاي شيك و آنچناني مقابل مغازه صف مي‌كشيدند و خيلي راحت به بهانه‌هاي مختلف نان رايگان مي‌گرفتند. اما در عوض مشتري كارتن‌خوابي هم داشتم كه به نانوايي آمد ولي رويش نشد تقاضاي نان رايگان كند و به مشترياني كه در صف ايستاده بودند رو انداخت و خواهش كرد برايش نان بگيرند اما كسي پيشقدم نشد. تا اينكه خودم متوجه شدم و صدايش كردم و گفتم: هر موقع نان خواستي فقط بيا و به خودم بگو.»
سايه همسايه
مشتري را راضي روانه مي‌كند
«عبدالله حسن لو» همكار اوستا هاشم كه حدود5 سال در نانوايي كنار دست او نان داغ و تازه دست مشتري مي‌دهد از اخلاق خوش و صداقت همكارش مي‌گويد: «هميشه حواس آقا هاشم به كيفيت ناني كه دست مشتري مي‌دهيم هست. هميشه موقع چانه گرفتن روي درست وزن كردن چانه‌ها و موقع پخت نان روي كيفيت آن تأكيد دارد تا خداي ناكرده مشتري ناراضي از مغازه بيرون نرود.»
سفره ما و نان هميشه داغ اوستا
«حسين حاتم» همسايه مغازه نانوايي كه معمولاً هر روز نان داغ سفره صبحانه‌اش را از دست هاشم آقا مي‌گيرد مي‌گويد: «صبح اول وقت هميشه نخستين لقمه صبحانه را اينجا كنار هاشم آقا و با هم مي‌خوريم. راستش ديگر به نان‌هاي او عادت كرده‌ام و به عبارتي هر دو نمك‌گير همديگر شده‌ايم. البته خوش خلقي و رفتار مناسب هاشم آقا با همسايگانش حتي از كيفيت نان‌هايش هم مهم‌تر است. هيچ چيز به اندازه داشتن يك همسايه خوب كه هر روز از صبح تا شب با او در ارتباط هستي ارزشمند نيست.»
نانواي هميشه خندان
«محمود بابازاده» از مشتريان ثابت نانوايي بربري اوستا هاشم است. او از خنده‌هاي هميشگي كاسب محله‌شان مي‌گويد: «خنده هميشه روي لب‌هايش است و اين به مشتري انرژي خوبي مي‌دهد. من هميشه هرجا كه باشم ترجيح مي‌دهم براي خريد نان به محله خودمان و نانوايي آقاي عباسي بيايم تا علاوه بر خريد، خوش‌وبشي هم با هم داشته باشيم.»

Keine Kommentare: