در جهانِ کافکا، گزارش ِ واقعیات، و ماجراهای خارجی ِ فارغ از ذهنیت نویسنده، خواننده و به طور کلی انسان، ارزش هنری ِ والایی ندارد؛ و صرف نظر از ارزش، فاقدِ آن تکلیفِ بزرگ و ژرفکاوی است که هنر در غایتِ بُرد و توانش به عهده دارد. شاید مقایسه هایی چون "خولسترومو" اثر تولستوی و "پزشک دهکده" اثر کافکا، یا حتا "سگ ولگردِ" صادق هدایت و "تحقیقات یک سگِ" کافکا در این جا بی مناسبت نباشد. خواننده ی "سگ ولگرد" و "خولسترومو" شاید هدایت و تولستوی را از این رو که قادر به دیدن جهان از نگاهِ سگی یا اسبی بوده اند، تحسین کند و البته چُنین داعیه یی نیز در سبک و بیان ِ این نویسندگان پنهان است. تولستوی جُز در بعضی از داستان هایش از جمله "سونات کرویتسر" - که اتفاقن از عالی ترین آثار اوست - برخلاف داستایفسکی، به عنوانِ یک اصل می کوشید از پوست و قالبِ خودْ خارج، و به پوست و قالبِ سرباز، شاهزاده، فرمانده، راهب، زن عاشق پیشه یا حتا اسب و سگی داخل شود. چُنین کوششی در آثــار داستایفسکـی به جِد، دنبال نمی شود و او تنهــا در حد شخصیت پـردازی حرفه یی درجا می زند. تولستوی در رثای داستایفسکی گفت: "متاسفانه بزرگترین نویسنده ی روسیه، که هرگز با او موافق نبودم، درگذشت." این اختلاف احتمالن به نقش ِ ذهنیتِ نویسنده بر می گردد.
داستایفسکی از نویسندگانِ محبوبِ کافکا بود. "میلنا" -که شاید در تشخیص ِ زودهنگام ِ نبوغ ِ کافکا، حتا از "ماکس برود" نیز مصرتر بود- خودْ از شیفتگانِ داستایفسکی بود. در اینجا مقصود، ورود به عرصه یِ ادبیاتِ تطبیقی نیست، بلکه مراد آن است که نویسندگانی چون کافکا، داستایفسکی و فاکنر راویان جهانی خارج از ذهنیتِ شخص ِ خود نیستند. چه بسا توان گفت که شخصیت هایِ گوناگونِ داستان هایِ آن ها، در اصل یکی بیش نیستند و آن نیز جهان روحی ِ خودِ نویسنده است. اسب هایِ "پزشک دهکده" و سگِ "تحقیقاتِ یک سگ" به اسب ها و سگ هایِ واقعی ربطی ندارند. لازم به ذکر است کمابیش همه ی یادداشت ها و نیز مضامین ِ آثــار کافکــا، کاشف از آنند که او اسـاسن فـراتــر از داستـایفسکی و فاکنــر و تمــام نویسنـدگـانِ درون بین، همین اسارتِ انسانْ در ذهنیت را مضمون هنر می داند.
- سیری در جهان ِ کافکا
- نویسنده: سیاوش جمادی
- انتشارات ققنوس
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen